فقیه فرزانه، حضرت آیةالله حاج میرزا جوادآقا تهرانی(ره) در راستای پشتیبانی از مرز و بوم نظام جمهوری اسلامی، در سالهای آخر زندگی پربرکتشان، با قدّ خمیده، سهبار در جبهه نبرد حاضر شدند و لباس بسیجی به تن کردند.
http://ofoghhawzah.com
فقیه فرزانه، حضرت آیةالله حاج میرزا جوادآقا تهرانی(ره) در راستای پشتیبانی از مرز و بوم نظام جمهوری اسلامی، در سالهای آخر زندگی پربرکتشان، با قدّ خمیده، سهبار در جبهه نبرد حاضر شدند و لباس بسیجی به تن کردند.
http://ofoghhawzah.com
اوایل نیمه دوم سال تحصیلی 1359 به اتفاق تعدادی از طلاب به جبهههای غرب سفر کردیم شب را در کرمانشاه وارد محضر پرنور شهید محراب آیةالله اشرفی اصفهانی(ره) شدیم.
روز شنبه در خدمت آن شهید محراب و تعداد زیادی از طلاب که در کرمانشاه به ما ملحق شدند، اللهاکبر گویان به طرف سرپل ذهاب حرکت کردیم، قوای نظامی و انتظامی حاضر در جبهه، پس از اینکه به ما لطف و محبت کردند، یک دست لباس رزم برای آیةالله اشرفی اصفهانی و یک دست لباس رزم هم برای اینجانب آوردند و افتخار پوشیدن این لباس را پیدا کردیم. پس از بازدید از جبهههای مربوط به ایلام، به شهرهای ایوان، گیلانغرب، اسلامآباد، موسیان، مهران، دهلران و قصر شیرین سفر کردیم.
در چند کیلومتری ایلام در یکی از جبههها، به خدمت آیةالله حیدری رسیدیم. این عالم بزرگوار با اخلاص و صفای خود در آن جبهه به مجاهدین اسلام خدمت میکرد؛ برای آنها غذا میپخت؛ لباسشان را میشست! حتی به من گفت: «من مشغول ساخت یک حمام در این جبهه هستم که فرزندان من از این جهت هم در مضیقه نباشند».
صفا و اخلاص این مرد بزرگوار که بعداً به عنوان یکی از اعضای خبرگان رهبری نیز انتخاب شد، بسیار آموزنده و جالب بود. حضور او در جبهههای غرب مانند حضور آیةالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی در جبهههای جنوب یک دنیا تعهد، اخلاص و صفا را منعکس میکرد.

آقای
غلامحسین سخاوت یکی از رزمندگان دزفولی میگوید: آیةالله قاضی امامجمعه
محبوب شهر 80 سال سن داشت و چشمهایش ضعیف بودند، ولی یک شب در سنگر و
زیرزمین نخوابید. مردم وقتی ایشان را میدیدند، گویی امام را میدیدند.
امام در موشکباران و بمباران از جماران خارج نشد و آیةالله قاضی هم از دزفول خارج نشد! شبی که علامه محمدتقی جعفری مهمانش بود، آنشب آژیر قرمز زدند، آیةالله قاضی، علامه را به زیرزمین هدایت کرد و خودش بالا آمد. علامه جعفری به او گفت: آقا! بمان خطرناک است. ایشان جواب دادند: پسرهایم بالا هستند. بچههای بسیج پسرهای من هستند. بچههای سپاه و امدادگران و آتشنشانان به ما امید دارند. ایشان از شهر خارج نشدند.
موقع اعزام نیروها، ایشان جمله معروفی داشتند که که میگفتند: من دنبال رزمندگان به راه میافتم تا خاک پایشان را طوطیای چشمم قرار دهم. در اعزام نیروها به شخصه او را دیدهام. بچههایی که به جبهه میرفتند، به بدرقهشان میآمد و دست آنها را میبوسید . خلبانهای جنگ به دیدارشان آمده بودند، آقا به آنها گفته بود: کدام یکی از شما عملیات انجام دادهاید؛ یکی گفته بود: من . آقا فرموده بود: با کدام انگشت شلیک کردی؟ خلبان با تعجب انگشت خود را نشان داده بود .
عالم مجاهد، مرحوم آیةالله جمی امامجمعه فقید آبادان نقل میکند: «یک روحانی جوان به دفتر ما آمد و گفت: تلفن را بیاورید و منزل امام را بگیرید! گفتم: تلفن منزل امام را ندارم. شما با منزل امام چه کار دارید؟ سپس ایشان (شهید قنوتی) گفت: تلفن را بدهید به من؛ تلفن را برداشت و از داخل دفتری که در جیبش بود، شماره تلفن منزل امام را پیدا کرد
به منزل امام زنگ زد که مرحوم حاج سیداحمد خمینی گوشی را برداشت. پس از سلام و احوالپرسی با ایشان و جویا شدن حال حضرت امام، خودش را معرفی کرد و شروع کرد به گزارش دادن اوضاع و وضعیت عمومی منطقه که نیروی تهاجمی دشمن تا کجا به خرمشهر نفوذ کرده، اینقدر نیروی مردمی در خرمشهر حضور دارند، وضعیت سپاه و ارتش همچنین است و نکاتی هم در مورد عدم تحویل امکانات و مهمات از طرف ارتش به مردم و سپاه ارائه کرد و گفت که تدارکات و تسلیحات در منطقه بسیار ضعیف است. پس از پایان گزارش، از حاج سیداحمد خواست که گزارش را به سمع امام برساند و کسب تکلیف کند. حاج سیداحمد به ایشان گفت: گوشی را چند لحظه نگهدارید. بعد از چند دقیقه گفت: موارد را به امام اعلام کردم و ایشان فرمودند: شما در خرمشهر بمانید و مردم را بسیج کنید و تا میتوانید مقاومت کنید و نگذارید دشمن وارد خاک خرمشهر شود. همین کلام امام تکلیف را برای شهید مشخص کرد و دیگر به هیچ بهانه و استدلالی حاضر به خروج از خرمشهر نشد.
بچهها
را بر میداشتیم و به دنبال حاجآقا به روستاها میرفتیم. با توجه به
تبلیغات رژیم علیه روحانیت، ایشان جاهایی را انتخاب میکرد که سختی بیشتر و
نیاز شدیدتری داشته باشند و نوعاً از نظر شرایط زندگی مشکلتر باشد.
به هنگام ورود ما بعضی از روستاها با عدم استقبال روستاییان مواجه میشدیم. گاهی میشد در اثر تبلیغات سوء رژیم، افراد روستا به حدی با ما مخالفت میکردند که حتی از فروش نان به ما خودداری میکردند؛ لذا ایشان همراه خودشان نان خشک و پنیر به روستا میآوردند؛ اما ایشان آنقدر در جذب و هدایت و ارشاد مردم حوصله و پشتکار به خرج میدادند تا مردم را آگاه سازند؛ بهطوری که رفتار روستاییان در روزهای آخر اقامت ما با روزهای ورودمان، تفاوتی توصیفناپذیر داشت. مردم با اصرار و التماس میخواستند از مراجعت ایشان جلوگیری نماییم.
شهید شاهآبادی خدمتگزاری مخلص برای اسلام بود
متن پیام امام خمینی(ره) در پی شهادت حجةالاسلام والمسلمین شهید مهدی شاهآبادی بدین شرح است:
خبرنگاران
خارجی را آورده بودند تا پیروزی ما در شکستن محاصره آبادان را ببینند.
صدام گفته بود اگر بخواهند به آبادان بروند باید از او اجازه بگیرند، اما
حالا ما سربلند بودیم. درخواست خبرنگاران مصاحبه با فرمانده منطقه بود.
قبول کردیم و راه افتادیم.
عراقیها هنوز مقاومت میکردند و صدای بلند و پیوسته انفجارها و رگبار مسلسلها حکایت از جنگی سخت داشت. مصطفی (ردّانیپور) میان بچهها در حال آرپیجیزدن بود. از پشت خاکریزی که موضع قبلی دشمن بود، او را به خبرنگاران نشان دادم. بنده خدایی هم ترجمه میکرد.همون که لباس سبز پوشیده، فرمانده عملیاته! با اون مصاحبه کنید. بریم جلو، کنار تانکی که داره میسوزه؟خارجیها با تعجب نگاه میکردند. مترجم گفت: خبرنگار انگلیسی میگه مردم شما غیر عادیاند. فرماندهان و رزمندگان شما هم غیر عادیاند. همهچیز اینجا عجیب و غریبه!
شهید
آیةالله اشرفی اصفهانی، چهارمین شهید محراب، با وجود هشتادسال سن، با شور
فراوان به جبهههای غرب و جنوب میشتافت و میفرمود: قدرت خدا در
جبهههاست. هر کس میخواهد خدا و دست خدا را ببیند، به جبههها برود. باور
کنید اگر من دستم رعشه نداشت،
چند روزی برای اسلحهآموزی میرفتم و با کمال افتخار مانند حبیب بن مظاهر، آنجا در راه اسلام کشته میشدم... .
امام خمینی(ره) در مورد این شهید محراب گفتهاند:
او در جبهه دفاع از حق از جمله اشخاصی بود که مایه دلگرمی جوانان جبهه بود و از مصادیق بارز رجال صدقوا عاهدواالله علیه بود.
اقامه نماز شکر برای آزادسازی قصر شیرین
شهید محراب، آیةالله اشرفی اصفهانی، دائماً با حضور در جبههها به دیدار رزمندگان میشتافت و مقید بود که برای آنان سخنرانی کند. با یکایک رزمندگان مصافحه میکرد و با آنان به گفتوگو مینشست و میفرمود: وقتی به جبهه میروم تا مدتی روحیهام قوی میشود. علیرغم کهولت سن مسافتهای طولانی و راههای صعبالعبور را به عشق دیدار دلاور مردان جبهه توحید، با وسایل نقلیه نظامی در شرایط دشوار میپیمود. بارها در جبهههای ایلام، قصر شیرین و پادگان ابوذر، گیلان غرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر، سومار حضور یافت و با سخنرانیهای دلنشین، به سپاهان اسلام روحیه بخشید. پس از آزادی قصر شیرین به آن شهر سفر کرد و با خواندن دو رکعت نماز شکر در مسجد این شهر، سپاسگزاری خود را به درگاه خداوند بهجای آورد.
حاج جوشن نام آشنایی برای اهالی دفاع مقدس و رزمندگان شمالی است. خیلیها او را با ایستگاه صلواتی حاج جوشن میشناسند، اما ایستگاه صلواتی تنها بهانهای برای حضور مردی است که میخواست همیشه با رزمندگان و در کنار آنها باشد. او بعد از اعزام اول تا پایان جنگ، هیچ وقت جبههها را ترک نکرد. حاج جوشن نقل میکند: