خاطرهای از آیةاللهالعظمی نوری همدانی
اوایل نیمه دوم سال تحصیلی 1359 به اتفاق تعدادی از طلاب به جبهههای غرب سفر کردیم شب را در کرمانشاه وارد محضر پرنور شهید محراب آیةالله اشرفی اصفهانی(ره) شدیم.
روز شنبه در خدمت آن شهید محراب و تعداد زیادی از طلاب که در کرمانشاه به ما ملحق شدند، اللهاکبر گویان به طرف سرپل ذهاب حرکت کردیم، قوای نظامی و انتظامی حاضر در جبهه، پس از اینکه به ما لطف و محبت کردند، یک دست لباس رزم برای آیةالله اشرفی اصفهانی و یک دست لباس رزم هم برای اینجانب آوردند و افتخار پوشیدن این لباس را پیدا کردیم. پس از بازدید از جبهههای مربوط به ایلام، به شهرهای ایوان، گیلانغرب، اسلامآباد، موسیان، مهران، دهلران و قصر شیرین سفر کردیم.
در چند کیلومتری ایلام در یکی از جبههها، به خدمت آیةالله حیدری رسیدیم. این عالم بزرگوار با اخلاص و صفای خود در آن جبهه به مجاهدین اسلام خدمت میکرد؛ برای آنها غذا میپخت؛ لباسشان را میشست! حتی به من گفت: «من مشغول ساخت یک حمام در این جبهه هستم که فرزندان من از این جهت هم در مضیقه نباشند».
صفا و اخلاص این مرد بزرگوار که بعداً به عنوان یکی از اعضای خبرگان رهبری نیز انتخاب شد، بسیار آموزنده و جالب بود. حضور او در جبهههای غرب مانند حضور آیةالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی در جبهههای جنوب یک دنیا تعهد، اخلاص و صفا را منعکس میکرد.
همه اینها فدای یک موی امام خمینی
در
هنگام بازگشت از جبهههای غرب، شب را که در کرمانشاه ماندیم بودیم. آنشب
چندبار کرمانشاه موشکباران شد. صبح دیدم در میان یک منزل ویرانشده،
پیرزنی اینطرف و آن طرف میرود؛ زمزمه میکند. نزدیک رفتم، سلام و
احوالپرسی کردم. او در ضمن صحبت خود گفت: من دیشب جایی رفته بودم. در این
منزل پسر من با خانواده و بچههایش همه کشته شدهاند. من به او تسلیت
گفتم. او در ضمن، کلمهای گفت که یک دنیا تعهد و محبت او را به اسلام و
رهبری منعکس میکرد. گفت: «همه اینها فدای یک موی امام خمینی».
http://ofoghhawzah.com