بلاغ مبین

حوزه علمیه مجموعه‌ای از علم، و تربیت، و کارکردهای اجتماعی و سیاسی است

بلاغ مبین

حوزه علمیه مجموعه‌ای از علم، و تربیت، و کارکردهای اجتماعی و سیاسی است

بلاغ مبین

این وبلاگ ابتداء به نام « روحانیت و دفاع مقدس» بود که بمناسبت یکصدمین سال تاسیس حوزه علمیه قم وصدور پیام مقام معظم رهبری به «بلاغ مبین» تغییر نام یافت.

بخشی از پیام مقام معظم رهبری که با عنوان «حوزه پیشرو و سرآمد» مشهور گردید:

این سرفصل‌ها«حوزه‌ی علمیّه» را معنی میکند:
۱- یک مرکز علمی با تخصّصهای معیّن؛
۲- مرکز تربیت نیروی مهذّب و کارآمد برای هدایت دینی و اخلاقیِ جامعه؛
۳- خطّ مقدّم جبهه‌ی تقابل با تهدیدهای دشمنان در عرصه‌های گوناگون؛
۴- مرکز تولید و تبیین اندیشه‌ی اسلام در باب نظامات اجتماعی؛ از نظام سیاسی و شکل و محتوای آن، تا نظامات مربوط به اداره‌ی کشور، و تا نظام خانواده و روابط شخصی، بر اساس فقه و فلسفه و منظومه‌ی ارزشی اسلام؛
۵- مرکز و شاید قلّه‌ی نوآوری‌های تمدّنی و آینده‌نگری‌های لازم در چارچوب پیام جهانی اسلام

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۶ آبان ۹۷، ۱۷:۰۸ - 00:00 :.
    تسلیت
بسم الله الرحمن الرحیم

 آقای غلام‌حسین سخاوت یکی از رزمندگان دزفولی می‌گوید: آیةالله قاضی امام‌جمعه محبوب شهر 80 سال سن داشت و چشم‌هایش ضعیف بودند، ولی یک شب در سنگر و زیرزمین نخوابید. مردم وقتی ایشان را می‌دیدند، گویی امام را می‌دیدند.


امام در موشک‌باران و بمباران از جماران خارج نشد و آیةالله قاضی هم از دزفول خارج نشد! شبی که علامه محمدتقی جعفری مهمانش بود، آن‌شب آژیر قرمز زدند، آیةالله قاضی، ‌علامه را به زیرزمین هدایت کرد و خودش بالا آمد. علامه جعفری به او گفت: آقا! بمان خطرناک است. ایشان جواب دادند: پسرهایم بالا هستند. بچه‌های بسیج پسرهای من هستند. بچه‌های سپاه و امدادگران و آتش‌نشانان به ما امید دارند. ایشان از شهر خارج نشدند.

موقع اعزام نیروها، ایشان جمله معروفی داشتند که که می‌گفتند: من دنبال رزمندگان به راه می‌افتم تا خاک پایشان را طوطیای چشمم قرار دهم. در اعزام نیروها به شخصه او را دیده‌ام. بچه‌هایی که به جبهه می‌رفتند، به بدرقه‌شان می‌آمد و دست آن‌ها را می‌بوسید . خلبان‌های جنگ به دیدارشان آمده بودند، آقا به آن‌ها گفته بود: کدام یکی از شما عملیات انجام داده‌اید؛ یکی گفته بود: من . آقا فرموده بود: با کدام انگشت شلیک کردی؟ خلبان با تعجب انگشت خود را نشان داده بود .

حضرت آقا در مقابل چهره بهت‌زده جمع حاضر، انگشت خلبان را گرفت و بوسید!

خلبان افتاد زمین و گریه می‌کرد و می‌گفت: آقا! شما سید هستید و نود سال سن دارید، چرا دست من را می‌بوسید؟ و پیر مقاومت دزفول فرموده بود: امام به شما فرموده «من دست و بازوی شما را می‌بوسم». پس من باید پایتان را ببوسم!

http://ofoghhawzah.com

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی